تبعیض نژادی در دنیای جادوگری

تبعیض نژادی در دنیای جادوگری


یکی از مشکلات اساسی دنیای جادویی، تعصب و تبعیض بنا شده بر پایه «خلوص» خون جادوگری یک انسان است. بسیاری از اعضای خانواده های خون‌خالص ها قدیمی به دیده تحقیر به کسانی که خون‌خالص ها نیستند، می نگرند. این تبعیض به کل فرهنگ نفوذ کرده و در بسیاری از موارد به تعصب علیه «دورگه ها»، برای مثال هاگرید نیمه‌غول و موجوداتی مانند سنتورها، منجر می شود. ولدمورت با برگرداندن دشمنی طبیعی بین گروه های مختلف دنیای جادویی به نفع خودش، از این تعصب سوء استفاده می کند. بسیاری از مردم، مانند والدین و برادر سیریوس بلک، ابتدا مجذوب حمایت از ولدمورت شده بودند، چرا که او پیامی از تعصب نسبت به غیر خون‌خالص ها ها را تبلیغ می کرد.


به شکل جالب توجهی ولدمورت، که یک فلسفه خون‌خالص ها را جلو می برد، خود یک نیمه‌خالص است. ممکن است که طرفداران او این را ندانند، همان طور که بلاتریکس هنگامی که هری این واقعیت را به او گفت، طوری رفتار کرد که انگار هری به مقدساتش توهین کرده است. این نیز جالب است که به گفته دامبلدور، وقتی ولدمورت یکی از دو کودکی که مطابق با پیشگویی بودند را برای حمله انتخاب می کرد، نیمه‌خالصی مانند خود را انتخاب کرد که به نظرش خطرناک تر بود .

برای درک کل موضوع وضعیت تبار، باید طبیعت جادوگرها را درک کرد.

   1. به توانایی جادویی به شکل "قدرت" جادویی نیز اشاره شده است و همه جادوگران و ساحره ها این قدرت را در سطحی دارند. برای مثال، بارتی کراوچ پدر به عنوان «قدرتمند از نظر جادویی» وصف شده است.

   1. به گفته خون‌خالصان افراطی نظیر والدین سیریوس بلک، یک جادوگر فقط انسانی نیست که به نظر می آید ژن هایی در ترکیب مشخص دارد که به قدرت جادویی منجر می شود. با توجه به این فلسفه، جادوگران در واقع نژادی جدا از ماگل ها هستند (نژاد جادویی). منبع را به یاد داشته باشید – فقط به دلیل این که برخی خانواده های خون‌خالصان از این عقیده طرفداری می کنند نشانگر این نیست که ارزشی علمی هم داشته باشد. همزمان با این، توجه کنید که به گفته اسکمندر (جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آن ها)، جادوگرانی با اطمینان خیلی بیشتری وجود دارند که برای رده بندی ماگل ها به عنوان «جانوران» به جای «موجودات» بسیج شده اند.

   1. ماگل ها هیچ قدرت جادویی ندارند، اما روی هم رفته این مانع دیده شدن چیزهای جادویی توسط آنها نمی شود. در هر حال بدون راهنمایی شدن در مورد چیزهای جادویی، چشم های آنان به سادگی تمایل به رد شدن از آنها دارند.

         1. ماگل ها متوجه پاتیل درزدار نمی شوند – به نظر می رسد که چشمان آنان از مغازه ای در یک طرف به مغازه ای در طرف دیگر سر می خورد، بدون اینکه میخانه بین آنها را ببیند.

         1. ذهن ماگل ها می تواند تحت تاثیر قرار بگیرد، مثلا وقتی آنها به هاگوارتز نگاه می کنند، علامتی با نوشته «خطر، نزدیک نشوید» و یک خرابه می بینند.

   1. اگر به ماگل ها راهنمایی شود، آنها می توانند چیزهای جادویی را ببینند. به نظر می رسد که والدین هرمیون پاتیل درزدار را دیدند، چرا که وارد کوچه دیاگون شدند. اما بدون شک این فقط وقتی است که راه را به آنها نشان داده باشند.

   1. جادوگران سطح های بسیار متفاوتی از قدرت جادویی را دارا هستند. برخی، مانند بارتی کراوچ پدر، «قدرتمند از نظر جادویی» توصیف شده اند در حالی که دیگران، مانند نویل لانگ باتم، در نظر دارای قدرت محدودی هستند. در مورد نویل، این به نظر شرایطی می رسد که با تمرین قابل علاج است؛ گرچه همه عوامل تاثیر گذار بر سطح توانایی نویل به ما گفته نشده است (استفاده از چوبدستی پدرش به جای چوبدستی خود، تاثیرات حمله به والدینش، و ... – مک گونگال به او گفت که تنها عاملی که مانع اوست عدم اعتماد به نفسش است.)

اصطلاحاتی وجود دارند که با توجه به وضعیت خونی افراد استفاده می شوند(کمی مودبانه تر از بقیه آنها!).


 خون‌خالص ( اصیل )

جادوگر یا ساحره ای با تبار جادوگری "خالص"، بدون هیچ اجداد ماگلی تا هرجا که می تواند تعیین شود.

خانواده های خون‌خالص بسیار نادرند، و بنابراین به هم وابسته اند؛ با داده شدن انتخاب های ممکن محدود از همسران خون‌خالص، خون‌خالص ها رفته رفته کمیاب تر می شوند؛ زیرا یا اعضای آنها آزادی‌خواه تر شده و با دیگران ازدواج می کنند و در نتیجه فرزندان آنان دیگر خون‌خالص نمی شوند، و یا آگاهانه خود را به ازدواج های خون‌خالصی محدود می کنند.

توجه کنید که هیچ چیز خوب یا بدی در مورد اصیل بودن وجود ندارد. تنها موضوع برای حمایت از خلوص یک خون خالص این است که این، یا به یک شانس خوب نیاز دارد (عاشق کسی شدن که به نظر می رسد صلاحیت اصیل بودن را داراست) و یا به آگاهانه حمایت کردن از یک طرز برخورد متعصب نسبت به کسی که قابل قبول است. مشخصه دوم، دلیل این است که چرا بسیاری از این همه خانواده های اصیلی که می دانیم فلسفه ولدمورت را جذاب یافته بودند، آگاهانه راهکاری برای نسل هایی که تا درجه مشخصی، مطابق با او بودند، انتخاب کردند.


 نیمه‌خالص ( نیمه اصیل )

جادوگر یا ساحره ای با حداقل یک پدر یا مادر جادوگر، اما با حداقل یک پدر، مادر، مادربزرگ یا پدربزرگ ماگل.


ماگل زاده ( مشنگ زاده )


انسانی جادوگر متولد شده از پدر و مادر ماگل.


خائن به اصالت


خون خالصی که اصراری برای حمایت از خلوص خون خود ندارد.

خون خالص ها ها باید منحصر به فرد باشند، باید به چشم تحقیر به نیمه اصیل ها یا ماگل زاده ها نگاه کنند. اصیل هایی که این طرز نگرش متعصب را ندارند، خائن به خون نامیده می شوند.

اصولا از این اصطلاح برای اشاره به جادوگر یا ساحره خون خالصی استفاده می شود (عموما به عنوان توهین از طرف اصیل های متعصب، اما گهگاه برای طعنه زدن توسط کسانی که این اصطلاح برای آنها به کار می رود) که متعهد به این هوشیاری بسیار مورد تعصب واقع شده خون خالصیی نیستند.


 فشفشه

انسان بدون جادویی که از والدین جادوگر متولد شده است، و پدیده بسیار کمیاب تری از یک جادوگر یا ساحره ماگل‌زاده است.

انواع اژدها ها و توضیحاتی راجع به آن ها

گونه های اژدهاها

ده گونه اژدها در جهان است:


چشم عقیقی

اهل: نیوزلند(و استرالیا) - محل سکونت: دره ها - ظاهر: قوس قزحی(رنگین کمانی)  - اندازه: متوسط - چشمان: عقیق - چند رنگ- فاقد مردمک - شعله: قرمز روشن - غذا: گوسفند - رنگ تخم ها: خاکستری روشن -


گوی آتشین چینی(شیراژدها)

اهل: چین - محل سکونت: کوهستان ها - ظاهر: قرمز مایل به زرد با زایده های میخ مانند طلایی پیرامون چهره - چشمان: بر آمده - شعله: قارچی- غذا: خوک ها، انسان ها - تخم ها: زرشکی با خال های طلایی -


سبز چمنی ولزی

اهل: ولز - محل سکونت: آشیانه در کوهستان های بلند و مرتفع - ظاهر: سبز - شعله: اشعه های باریک - غذا: گوسفند - تخم ها: قهوه ای خاکی با خال های سبز -


سیاه هیبریدی

اهل: جزایر هیبرید(واقع در غرب اسکاتلند) - محل سکونت: نامعلوم - ظاهر: سیاه، فلس های زبر و ناصاف، برآمدگی سیاه طولی،دم اش تیز است - طول: بیش از 30 پا - چشمان: ارغوانی درخشان - غذا: گوزن -


دم شاخی مجارستانی

اهل: مجارستان - محل سکونت: نامعلوم - ظاهر: فلس های سیاه، شاخ های برنزه ، دم تیز(شاخی) - چشمان: برنزی رنگ، مردمک عمودی - شعله: بیش از پنجاه پا (طول شعله) -   غذا: بزغاله،گوسفند،انسان ها - تخم ها: سیمانی رنگ با پوست بسیار سخت -


دندانه دار نروژی

اهل: نروژ - محل سکونت: کوهستان ها - ظاهر: پوست سیاه، شاخه های برنزه ، قوزی در پشتش - نیش ها: سمی - غذا: هر پستاندار بزرگ، بانضمام جانوران آبی - تخم ها: سیاه -


زهر نیش پرویی

اهل: پرو - محل سکونت: کوهستان های پروی شرقی - ظاهر: صاف، مسی رنگ، شاخ های کوتاه - نیش ها: سمی - اندازه: کوچک(15 پا) - غذا: بزغاله ها، گاوها، مخصوصا انسان ها -

محل سکونت دندان زهری پرویی در این مدت مطرح نشده است، بنابراین این معمولا یک موضوع قیاسی است. از زمانی که اژدهاها به طور عمومی بوم های کوهستانی را ترجیح دادند و معمولا از مسیرشان خارج می شوند تا گونه های آنان را به خاطر بسپارند که از مزیت های دیگر برخوردارند. این دلیل قابل قبولی است که تصور کنند دندان زهری کوهستان ها را ترجیح می دهد. معلوم است که دندان زهری اهل پرو است و اینکه دنیای جادوگری با موفقیت موجودیت شان را از ماگل ها پنهان کرده اند. در حقیقت، فقط دلیل دیگر ممکن برای دندان زهری اهلی سکونت در صحرای غرب، بوم کوهستانی مرکزی و جنگل های بارانی شرقی است. صحرا به نظر ناخوشایند می آید،از زمانی که به ساحل دریا سفر کرده است و نسبتا بوم کوچکی است. کوهستان های مرکزی ممکن است، اما اما کوهستان های شرقی و جنگل های بارانی نسبتا سکنه ماگل کم دارد و برای دسترسی ماگل ها دشوار است، بنابراین شرق/شمال شرقی پرو به نظر میرسد احتمالا محبوب ترین مکان دندان زهری باشد.


شاخ دراز رومانیایی

اهل: رومانی (شاید در ایالت ترانسیلوانیا به خصوص) - محل سکونت: کوهستان ها - ظاهر: پوست سبزتیره ای، شاخ دراز درخشنده طلایی - 


پوزه پهن سوئدی

اهل: سوئد - محل سکونت: سطح کوهستان خالی از سکنه - ظاهر: نقرآبی - شعله: آبی درخشان


شکم پولادی اوکراینی

اهل: اوکراین(شاید بوم ترانسکارپاتیان که در مرزهای رومانی و مجارستان است) - محل سکونت: کوهستان ها ( شاید شمال کاراپاتیانز ) - ظاهر: خاکستری فلزی ، چنگال های دراز - اندازه: بزرگترین اژدهای زاییده شده، بیش از 6 تن وزن دارد - چشمان: قرمز عمیق -


آلبوس پرسیوال وولفریک برایان دامبلدور

موجودی تخیلی اما باور کردنی


آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور (۱۸۸۱ـ۱۹۹۶)                                                                                                                                                                                                                                    آلبوس دامبلدور مشهورترین جادوگر روزگار خود قدرت جادویی اش با دیگران قابل مقایسه نیست .انواع واقسام طلسم ها را خوب می شناسد . بزرگترین حامی هری پاتر بود.ریش وموهایش سفید نقره فام هستند و چشمهایی آبی دارد. از جمله عناوینش می شود به :بزرگترین جادوگر قرن *جادوگر درجه یک *آزاد مرد مستقل *دارای مدال درجه یک مرلین و رییس مدرسه علوم وفنون جادوگری ها گوارتز *رییس محفل ققنوس و سرسخت ترین دشمن ولدمورت اشاره کرد. بعد از کشته شدن لی لی و جیمز پاتر عملا سرپرستی هری پاتر را بر عهده گرفت .در بسیاری از درگیری های هری پاتر و ولدمورت به هری پاتر کمک کرد و در واقع با تدابیر او ولدمورت نابود شد.او ظاهرا به دست سیوروس اسنیپ کشته شد. او را در مقبره سفیددرمحوطه هاگوارتز دوست داشتنی اش دفن کرده اند .

وقتی البوس جوان با هزاران امید و آرزو همراه دوست مدرسه خود الفیاس داگبرت دوژ در مهمانخانه پاتیل درزدار در لندن اقامت داشتند و قرار بود صبح فردا به ماجراجویی و مسافرت خارجی بروند هیچ کس فکر نمی کرد جغدی که همان شب به پاتیل درزدار آمد و حامل خبر مرگ کندرامادر آلبوس بود ضربه هولناکی بر تمام رویاهای آلبوس بود و باعث شد او سفرش را که هیچگاه آغاز نشده بود رها کند و بی درنگ به دره گودریک برای مراقبت از برادر و خواهر کوچکترش بازگردد. ابرفورت برادر لجباز آلبوس کاملا غیر قابل کنترل بود و هیچ گاه دو برادر نتوانستند به هم نزدیک شوند.وضعیت تاسف بار آریانا که در کودکی به وسیله چند مشنگ به آن دچار شده بود علت دیگری بود که آلبوس در مدت اقامتش در دره گودریک کمتر از اتاق خود خارج شود.تنها دوست خانوادگی آنها ، باتیلدا بگشات تاریخدان جادویی مشهور که سال ها در دره گودریک زندگی میکرد بود.باتیلدای نویسنده در حالی که تحت تاثیر مقاله آلبوس در مورد گونه ها در تغییر شکل امروز قرار گرفته بود جغدی به او در هاگوارتز فرستاد. این آغاز ارتباط و آشنایی با کل خانواده دامبلدور بود. در زمان مرگ کندرا ، باتیلدا تنها فرد در دره گودریک بود که با مادر دامبلدور ارتباط دوستانه داشت و تنها دوست دامبلدور ها به شمار میرفت..

بعد از تمام سختی های گذشته ، مشکل آریانا ، زندانی شدن پدر دامبلدور که می خواست انتقام آریانا را از مشنگ ها بگیرد و مرگ کندرا اکنون آلبوس در حساس ترین لحظات زندگی اش با گلرت گریندل والد ، نوه خواهر باتیلدا بگشات آشنا شد.چه کسی آن زمان می توانست حدس بزند که این پسر 16 ساله جذاب که اخیرا بخاطر اعمال جادویی غیر قانونی از مدرسه دورمشترانگ اخراج شده بود در آینده یکی از خطرناک ترین جادوگران سیاه همه دوران خواهد شد؟

آلبوس دوستی جدید پیدا کرده بود.هم سن و سال و کسی که بیشتر از بقیه هم فکر او بود.عقاید آنها در آن زمان خاص نزدیک به هم بود اما بعد از مدت کوتاهی آلبوس متوجه شد گلرت بسیار بیشتر از خودش که از مشنگ ها بخاطر آریانا دل خوشی نداشت ، از آنها متنفر بود در حدی که از همان سن و سال در حال طرح ریزی نقشه هایی برای تسلط یافتن و فرمانروایی بر مشنگ ها بود.آلبوس و گلرت دو ماه پس از دوستی بزرگشان از هم جدا شدند و دیگر هرگز یکدیگر را ندیدند تا زمانی که برای دوئل افسانه ایشان همدیگر را ملاقات کردند..

آنها از هم جدا شدند چون بر اثر اشتباه گلرت یا آلبوس یا ابرفورت ، آریانا جانش را از دست داد.ابرفورت مخالف بود که آلبوس ؛ آریانا را با خود به سفرهایش ببرد. گلرت هم آنجا بود و به علت اخلاق تند و عصبی اش چوب دستی اش را به طرف ابرفورت گرفت و در همان حال آلبوس نیز به حمایت از برادرش و جلوگیری از دعوا وارد معرکه شد از طرفی آریانا هم گوشه ای از اتاق پذیرایی ایستاده بود و از آنها می خواست دعوا را تمام کنند.درست در یک لحظه اتفاق افتاد ، طلسم یکی از آن سه نفر به آریانای بی گناه برخورد کرد و او کشته شد تا گلرت برای همیشه از دره گودریک بگریزد ، ابرفورت آلبوس را مقصر بداند و او را ترک کند و آلبوس متحمل غم و اندوهی فراتر از حد تصور شود. و او دچار عذاب وجدانی بزرگ و رنج آور از کشته شدن خواهر کوچکش شود که همیشه و در همه جا با او بود..

زندگی خانوادگی آلبوس دامبلدور در همین جا به پایان رسید. به همین سادگی و به همین دردناکی ، در اوج جوانی بی کس و تنها ماند. او هم مانند خیلی از جادوگران به هاگوارتز پناه برد ، تنها جایی که هنوز امید و زندگی در آن جریان داشت. آلبوس زود پیشرفت کرد و بخاطر هوش و ذکاوت سرشارش خیلی زودی معلم تغییر شکل شد و پس از آن به سمت مدیریت مدرسه نائل گردید.او هیچ وقت از خانواده نابود شده اش حرفی نمی زد و هیچ کس هم برای مدت طولانی چیزی از گذشته آلبوس دامبلدور بزرگ نمی دانست. او بدون شک بهترین مدیر هاگوارتز و جادوگر قرن بود..

دامبلدور ، تام ریدل جوان را به هاگوارتز آورد.او را از پرورشگاه مشنگی نجات داد چون فکر می کرد تام باهوش و با استعداد است و کمی هم مثل خودش در دنیای بیرون تنها بود. بنابراین تصمیم گرفت به او جادوگری را آموزش دهد و از آن پسر بچه مو مشکی جذاب و دوست داشتنی یک جادوگر شریف و بزرگ بسازد. تام ریدل که بعد ها نام مستعار ولد مورت را برگزید ؛ جادوگر بزرگی شد ولی هیچ گاه معنی شرافت و عشق را درک نکرد.ولد مورت فقط خواستار قدرت بود و تا جایی که برای رسیدن به آن دست به هر کار شرم آور و شیطانی می زد پیش رفت تا اسم خود را به عنوان شرور ترین و خطرناک ترین جادوگر قرن بعد از گریندل والد ثبت کند..او تعداد زیادی از افراد بی گناه ، کوچک و بزرگ و پیر و جوان را بی رحمانه به قتل رساند ، جان پیچ ساخت و روح خود را تکه تکه کرد فقط برای به دست آوردن جاودانگی و قدرتی که دامبلدور همیشه از آن فراری بود. دامبلدور بارها مقام وزارت سحر و جادو را رد کرده بود چون از قدرت و عواقبی که رسیدن به آن وحشت داشت.در آن لحظه به یاد جوانیش می افتاد، وقتی که در آرزوی داشتن یادگاران مرگ بود..

چوب دستی برتر ، سنگ احیاء ، شنل نامرئی بعد از مدتی از جستجوی یادگاران مرگ برای استفاده شخصی دست برداشت ولی همواره درباره این سه شئ استثنایی کنجکاو بود و در نهایت متوجه شد شنل نامرئی کننده ، سومین یادگار متعلق به جیمز و بعد از او هری است. در حقیقت او با حیرت و شگفتی دریافت هری بازمانده سومین برادر و وارث شنل نامرئی افسانه ای است..

دامبلدور هری را تحت نظر خود و به کمک سوروس اسنیپ بزرگ و تربیت کرد تا روز موعود که در پیشگویی هم به آن اشاره شده بود فرا رسد و هری پاتر ، پسری که زنده ماند با ولد مورت قاتل پدر و مادرش رو به رو شود. دامبلدور با این که در زمان رویارویی زنده نبود ولی همچنان کمک های خود را از راه های مختلف به هری و دوستانش ، رون ویزلی و هرمیون گرنجر می رساند.

دامبلدور در ابتدای سال ششم اشتباه بزرگی مرتکب شد که یکی از بزرگترین اشتباهات عمرش بود. او در حالی که یکی از جان پیچ های ولد مورت را که با پیشرفته ترین جادوهای سیاه طلسم شده بود را پیدا کرد ، در کمال تعجب و شگفتی فهمید سنگ درون انگشتری همان سنگ احیاء است.

یک لحظه غفلت و وسوسه کافی بود که طلسم کشنده به بدن او راه یابد. دامبلدور به کمک اسنیپ که توانسته بود جادو را در یک دست او محبوس کند توانست یک سال دیگر زنده بماند او در زمان باقی مانده ، فرصت خوبی برای گفتن راز جان پیچ ها به هری به دست آورد ، نقشه ای که ولد مورت برای قتلش کشیده بود را به نحو ماهرانه ای عوض کرد و وصیت نامه اش که حاوی سه شیئ مفید بود که سال بعد به دست هری ، رون و هرمیون رسید را تنظیم کرد..

وقتی روی برج نجوم ، اسنیپ با طلسم آواداکدورا دامبلدور را کشت در حالی بود که زمان مرگش به واسطه دست کردن انگشتری نزدیک بود.دامبلدور مرد در حالی که از مرگ نمی ترسید و می دانست مرگ پایان کار نیست. چیزی که ولد مورت هیچ وقت نفهمید و نخواست بفهمد..

در نهایت دامبلدور کسی که گذشته بسیار سختی داشت و همواره با مخالفت هایی در کارش مواجه بود رفت تا در آینده عده بی شماری کلمات "جادوگری با قلبی بزرگ" "شخصی با اصالت و روحی بزرگ" "بزرگترین جادوگر قرن" "بهترین مدیری که هاگوارتز به خود دیده" را درباره اش به کار ببرند در حالی که خود آلبوس دامبلدور به کلماتی مانند کله پوک ، عجیب و غریب ،قلنبه ، نیشگون علاقه داشت..

با وجود خدمات بزرگش به جامعه جادوگری با فروتنی تمام همیشه یاد آور می شد تا زمانی که عکسش در شکلات های قورباغه ای درج شده از هیچ چیز باکی ندارد.همیشه در جشن ها و مراسم های مختلف چند بسته آب نبات لیمویی همراه داشت و آن را به همکاران و دوستان خود تعارف می کرد و همچنین بجای هزاران کتاب گران قیمت و کمیاب دوست داشت یک بار هم که شده یک جفت جوراب پشمی به عنوان هدیهlsکریسمس دریافت کند.او به هاگوارتز ، دانش آموزان و همکارانش و همه خوبی ها عشق می ورزید .


توضیحاتی در مورد لپرکان ها


توضیحاتی در مورد لپرکان ها

(نام دیگرش کلاریکورن است. ) لپرکان از پرى هوشمند تر است و مانند جن کوتوله، وروجک یا داکسى خبیث نیست، اما در هر حال بدجنس و نابکار است. طول قامت لپرکان ها به 15 سانتى متر مى رسد. رنگ آن سبز است و تنها در ایرلند یافت مى شود.این جانور با استفاده از برگ درختان لباس ساده ای براى خود درست مى کند. از میان « مردم مینیاتورى » فقط لپرکان ها مى توانند صحبت کنند، اما هیچ گاه خواستار تغییر گروهشان به گروه آدمیزادگان نشده اند. لپرکان ها بچه زا هستند و اکثرا در مناطق جنگلى و جنگل ها زندگى مى کنند.این موجودات از جلب توجه مشنگ ها لذت مى برند و به همین دلیل آن ها نیز مانند پرى ها جایگاه ویژه اى را در ادبیات کودکان مشنگ ها به خود اختصاص داده اند. لپرکان ها ماده اى شبیه به طلاى واقعى تولید مى کنند که پس از چند ساعت از بین مى رود و موجب سرگرمى آن ها مى شود.لپرکان ها از برگ درختان تغذیه مى کنند و با وجودى که مسخرگى و لودگى آن ها معروف است، هیچ گاه آسب جدى و پایدارى به انسان ها وارد نکرده اند.در جام جهانى کوییدیچ نیز تیم ایرلند از لپرکان ها به عنوان شگونه استفاده کرد.


طرز ساخت معجون زیبایی دائمی

طرز ساخت معجون زیبایی دائمی
مواد لازم:
1-جگر گوسفند (20گرم)
2-برنج سبز (50گرم)
3-خون اژدهای برزیلی (یک پیمانه)
4-موی گربه (2گرم)
5-ساقه ی گیاه ریزنیس (دو عدد متوسط)

وسایل لازم:
1-پاتیل
2-چاقو
3-ترازو
4-پیمانه

طرز تهیه:
ابتدا خون اژدها را در پاتیل می ریزیم و به مدت سه دقیقه می جوشانیم.سپس جگر گوسفند را تکه تکه کرده و به آرامی به آن می افزاییم و صبر می کنیم تا معجون به رنگ قهوه ای تیره در آید.
پس از تغییر رنگ معجون موی گربه را به آرامی به آن اضافه می کنیم و می گذاریم معجون دو دقیقه بجوشد.
در حین جوشیدن معجون برنج ها را با هاونگ له کرده و پس از گذشت دو دقیقه به معجون اضافه می کنیم و معجون را با ملاقه هم می زنیم.تا جایی که معجون به رنگ استخوانی در آید.
سپس ساقه ی گیاه ریزنیس را با چاقو خرد کرده و به معجون می افزاییم.
پنج دقیقه بعد رنگ معجون سبز چمنی می شود.در این هنگام آن را درون بطری کوچکی ریخته و به مدت سه شبانه روز در جایی مرطوب نگهداری می کنیم تا آماده ی استفاده شود.